از ستایش تا لعن بازرگان
امروز برای اولین بار ، یکی از این نوشته های بحث برانگیز را انتشار می دهم ، نوشته ای که می تواند موافقان و مخالفان را به مرزبندی های احساسی پایان ناپذیری کشاند ، با این حال می خواهم بار دیگر بر این نکته تاکید کنم که انتشار چنین اسنادی که به برنمونی گذشته ی سوال برانگیز فردی که اینک خود را در موضعی متمایز می نمایاند ، پرداخته است ، بیشتر در پی پاسخ به این پرسش است که تغییر احوال و اندیشه ی اصلاح طلبان دینی در گذر تاریخ ، از آگاهی و آزادی اراده ی فردی آنان برمی خیزد ، یا اینکه آگاهی متبلور در اندیشه ی آنان ، همچنان در حصار مصلحت سنجی ها یا باورداشت های ایدئولوژیک باقی می ماند . این پرسش از این جهت اهمیت می یابد که این روزها ، در پس مواضع افرادی چون محمد خاتمی و عطا الله مهاجرانی و احساس ناخوشایندی که از تقسیم بندی خودی و غیر خودی از جانب آنان ، به بسیاری از حامیان و علاقه مندان جنبش سبز در داخل و خارج کشور دست داده است ، ضرورت بازخوانی تاریخی تحول آگاهی ارادی این افراد را یادآوردمیشود .
آنچه خواهید خواند ، دو برش از زندگی سیاسی عطا الله مهاجرانی است . دو سند مطبوعاتی که به فاصله ی 19 سال از یکدیگر ایستاده اند ، اما در بازخوردی انتزاعی ، در نمایی نزدیک ، با یکدیگر سخن می گویند . در نمای نخست ، نشریه ی مهجوری را می بینید به نام والفجر ( جنبش آزادیبخش مستضعفین جهان / به مدیریت ابوحنیف ) ، که در شماره ی 29 آن ( دوشنبه 30 فروردین 1361 ) ، مهاجرانی در نوشته ی تندی ، حملات شدیدی را متوجه صادق قطب زاده ، مهندس مهدی بازرگان ، نهضت آزادی و … می سازد . نشریه ای که تیتر اصلی آن چنین است : « مرگ بر بازرگان و قطب زاده » ، و مهاجرانی یادداشت اصلی این نشریه را نوشته است .
و پرده ی دوم : بیست و هفت دی ماه 1380 ، حسینیه ی ارشاد ، سالگرد درگذشت مهدی بازرگان ، و مهاجرانی که در ردیف اول نشسته است ؛ و هنگامی که در پشت تریبون سخنرانی قرار می گیرد ، با ستایش آمیز ترین جملات ، به مهدی بازرگان ادای احترام می کند و او را فراتر از زمانه ی خود می خواند.
دو پرده رو به روی هم ، و هر دو رو به سوی ما ، در اینک که ایستاده ایم . ما و مهاجرانی این روزها مقیم لندن ، که چنان دکتر جکیل و مستر هاید ، گاه شبیه همان برادر عطا الله مقاله ی دهه ی شصت اش می شود ، و گاه دکتر مهاجرانی خوش مشربی که از تساهل و تسامح سخن می گوید . خوب ، کدامیک را باید پذیرفت ؟ در این میان ، سهم اراده ، آگاهی و اندیشه ی فردی چه می شود ؟ آیا در این خصلت دکتر جکیل و مستر هاید گون افرادی چون خاتمی و مهاجرانی ، چیزی واسطه نایستاده است ؟ چیزی نامطمئن ، ناشفاف و متزلزل ؟! در مرز باریک دکتر جکیل بودن و مستر هاید گشتن ، چه چیزی پنهان شده است و چون حلقه ی واسطی ، انتزاع ارادی را به کنش های غیر ارادی مرتبط می سازد ؟! اینجاست که می توان بواسطه ی روایت های تطبیقی از تاریخ ، به تبیین حلقه ی مفقوده ی آگاهی ارادی در اندیشه ی افرادی چون مهاجرانی یا خاتمی پرداخت .
دوست میدارم به همراه خواندن این اسناد تاریخی ، این پرسش ها را نیز ، از ذهن خود دور ندارید ! آیا بازگشت مستر هاید همچنان امکان پذیر است ؟!